Total Pageviews

Wednesday, June 27, 2018

از رمان: تبریز/علی اصغر حقدار

«جناب محمدامین، تبریز گرفتار استبداد محمدعلی شاهی و قشون روسیه است. جمعی از متشرعان شهر هم که با اقتدار انجمن ایالتی، موقعیت خود را از دست رفته می بینند، آتش بیار معرکه شده اند؛ پایی در قنسول خانه دارند و دستی در نوشتن تلگرفات به محمدعلی شاه! گزارشات شما از وضعیت جنگی تبریز خیلی روشنگر بودند. همه آن ها را در شماره های متعدد روزنامه «ترقی» خوانده ام؛ بخش اصلی رساله ام- «حکومت وحشت در تبریز»- را همین گزارش های شما تشکیل می دهد؛ قلم گیرا و نافذی داری. خصوصن توصیف ملاقات با سردار ملی- ستارخان- خیلی تحت تاثیرم قرار داد. دیدار سردار و حضور در تبریز مشروطه، شرف بزرگی است.»
«مسیو براون، من هم از تلاش های شما در مشروطیت تبریز سپاسگزارم؛ در تمامی ایامی که در تبریز بودم، تلگرام های شما باعث قوت قلب مجاهدان و اعضای انجمن ایالتی بود؛ آسید حسن تقی زاده مدام از مقالات شما که در روزنامه تایمز از وقایع مشروطیت تبریز اطلاع رسانی می کردید، خبر می داد. شما با همت و پایمردی، صدای آزادی خواهان تبریزی را به گوش جهانیان رساندید. تبریز در زیر خون و گلوله، مشروطیت را حفظ کرد. من تا جایی که ممکن بود، سنگر به سنگر شهر را گشتم؛ با علی مسیو در ساختمان انجمن ایالتی حاضر بودم. با باسکویل از جبهه های قره آغاج و کوچه باغ به جبهه امیره قیز رفتیم و در ستاد فرماندهی به دیدار ستارخان نائل شدم. سردار با هیجان و شور زایدالوصفی، آرمان های مشروطه خواهی را توضیح می داد...»
رسول زاده کمی مکث کرد. با انگشتانش زنجیر ساعت اش را از جیب جلقه اش آویزان بود، لمس کرد. حبه ای قند در دهانش گذاشت و چایش را نوشید. ادوارد براون با حوصله به حرف های او گوش می داد. رسول زاده به شرح دیده هایش از تبریز ادامه داد.
«بله می گفتم. در حالی که با سردار مشغول گفت و گو بودم، صدای تیراندازی یک لحظه قطع نمی شد. دو-سه باری هم صدای انفجار گلوله توپ، ما را به سکوت واداشت. چند دقیقه بعد یکی از مجاهدان خبر داد که قوای روس، ارک را گلوله باران کردند!...»
در حالی که داشت روزهای آتش و خون تبریز را به مسافر خود توضیح می داد، احساس کرد ضربه ای به ستون چپ اش خورد؛ بی اختیار تکان مختصری خورد. هنوز هم از برخورد گلوله توپ روس ها، خراشی بر دیواره های ارک برجای مانده بود...